قدمهای دلنشین
بعدازظهری در سکوت وخلوت اتاقم نشسته بودم که از توی کوچه صدای کفشهای سوتکدار کودکی راشنیدم.
از سوتسوت کفشهایش معلوم بود به سختی اما باذوق شیرینی اولین قدمهایش 👣 👣 را تجربه میکند. انگار میخواست همین اولِ کاری تندتند همه دنیا را زیرپا بگذارد، شاید هم برای رسیدن به هدفش تمام تلاشش را میکرد.
دلم میخواست بروم توی کوچه تا در شادی کودکانهاش شریک شوم. میتوانستم تصورش را بکنم که دستهای کوچکش را برای حفظ تعادل دو طرف بدنش محکم مشت کرده ومیخواهد بدود و حتی اگر زمین بخورد بلند شده وباخنده راهش را ادامه میدهد. با این افکار گل لبخند میهمان لبهایم شد. 🙂 چقدر دیدن کودکان شاد و لذتبخش است.
با خودم فکر کردم کاش هنوز هم مثل همان دوران به هدفم اطمینان داشتم و برای رسیدن به آن تلاش میکردم، حالا که میدانم پشتوانهای چون خدا را دارم چرا به موانع ومشکلات لبخند نزنم؟ ☺
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نسیم در 1398/07/10 ساعت 06:28:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |