آرشیو برای: "شهریور 1400"

فریب

در حین خوردن دوباره ذهنش به سمت آن شب رفت. وقتی از دانشگاه برگشت هزاران فکر به سرش زد که چطور پدر و مادر را راضی به رفتن کند. اما هرچه کرد دید نه میتواند و نه دوست دارد که به آنها دروغ بگوید و باعث شود اعتمادی که بینشان بود ترک بردارد. این بود که عصر که… بیشتر »

فریب

روز اول دانشگاه بود با دوست صمیمی‌اش مهتاب وارد کلاس شدند و ردیف یکی به آخر نشستند. صندلی‌های سمت چپ پسرها نشسته بودند و سمت راست دخترها. با مهتاب مشغول صحبت بود که او وارد شد، قد متوسطی داشت با مانتو و شلوار شیک کرم رنگی که پوشیده بود و کفش و مقنعه… بیشتر »

فریب

با صدای زنگ تلفن بیدار شد. چشمانش را باز کرد، در تاریک‌روشن اتاق ساعت را نمی‌دید. صدای تلفن فقط باعث شد چشمانش را باز کند اما هیچ حرکتی به خودش نداد، پس از چند زنگ دیگر خودِ تلفن دست از تقلا برداشت و ساکت شد. هنوز بی‌حوصله بود. در تاریکی فقط به اطراف… بیشتر »

رؤیای اربعین

بعد نماز سربند «یازهرا(س)» را از روی چادر روی پیشانیم بستم. کوله را برداشتم و بند کفشهایم را محکم کردم و از چادر بیرون آمدم. چشمانم را بستم و نفس عمیقی کشیدم. خنکای نسیم صبحگاهی انرژی‌ام را بیشتر کرد. خبری از خستگی شب قبل نبود، باصدای مادر به خودم… بیشتر »