جا مانده
هربار موسم پیاده روی اربعین میشد، فقط تصاویر را از تلویزیون نگاه میکرد با آرزویی در دل که کاش من هم در بین آنها بودم.
هیچ نمیتوانست تصور کند چه حسی دارد در بین جمعیت عاشقان، پیاده، با تمام سختیهای راه بروی برای رسیدن به دیار عشق.
یا چه لذتی دارد حتی بایک لیوان آب کنار جاده به انتظار بایستی تا آن را بدست عاشق تشنه لبی برسانی فقط به عشق او، شاید توراهم در جمله خدمتگزارانش ثبت کند.
فکری کرد که باید سبک دل بروم؛ حلالیت بگیرم از دیگرانی که حقی به گردنم دارند، باید دل را پاک کنم؛ مگر میشود با دلی چرکین به دیدار پاکترین رفت؟
احساس میکرد با کاروان زینب عازم کربلاست، از شام تا کربلا. اگر آن روز نبود حالاکه بود،هنوز هم میتوانست یاریگر زینب باشد، تسلای دل او باشد.
میتوانست با حجابش،عفافش وبیان معارف اهل بیت، زینبی شود. حتی از همین راه دور وحتی جدای از خیل #یاوران_زینب(س).
حال که فقط دلش را روانه میکرد و #با_پای_دل زائر بود،باید با دل پاک میرفت.
کوله بار عشقش را گوشه ای گذاشت،اشکهایش سرازیر شد و به تصاویر تلویزیون زل زد به انتظار سالی دیگر؛
باز هم اربعین شده بود ولی زائرش نبود…
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نسیم در 1397/07/28 ساعت 06:32:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |