میشود...

#به_قلم_خودم
امروز که از حوزه برگشتم، مادربزرگم خانه ما بود و داشت از خاطراتش میگفت؛ روزهای اول زندگی2نفره شان.
کنارشان نشستم وغرق شدم در دنیای جوانیِ مادربزرگ…
مادربزرگ از شروع زندگیشان گفت که با هیچ بود؛ واقعا با هیچ!
خدابیامرز پدربزرگم موقع ازدواج چیزی نداشت، حتی خانه. فقط یک زمین!
کارش هم کشاورزی بود در حد خودش نه اینکه محصولات زیادی بفروشد و صادر کند و… .
مادربزرگ راهم دست خالی راهی خانه بخت کرده بودند؛ فقط با چند دست لباس که به گفته خودش از پول قالیهایی که دردوران شیرین کودکی ونوجوانی بافته بود، برای خودش خریده بود.
کم کم پدربزرگ با زحمات شبانه اش خانه ای ساخت وبه آنجا نقل مکان کردند.
آن روزها حتی برق هم نداشتند.
مادربزرگ خودش گندم آرد میکرد ونان میپخت؛ نخ میریسید ولباس تهیه میکرد وکمک در کشاورزی ودامداری، وکارهای معمول خانه، درکنار اینها امر خطیر مادری را نیز عهده دار بود؛ آن هم نه مثل دوره ی حالاکه فوقش 2تابچه باکلی ناز وادا!
بزرگ کردن8فرزند با آن سختیها.(که من فکر میکنم الان که وسایل بروز نصف زحمات خانه داری را میکشند،میشود باداشتن بچه وکارها درس هم خواند ;) )
الان از آن8بچه،6تا باقی ماندند.یکیشان در آغازین سالهای مدرسه بر اثر بیماری ازدنیا رفت، وکوچکترین فرزندش هم در سن17 سالگی به شهادت رسید. زمانیکه فقط8ماه بود طعم شیرین عمو شدن راچشیده بود!(البته خواهر بزرگم نه من 😬 ) وتازه یکسال از مرگ پدرش میگذشت و او هم از زندگیش گذشت… .
مادربزرگم میگفت: ما قدیمها اینجوری زندگی کردیم، اگه هم شوهرمون میزدمون هیچی نمیگفتیم ولی حالا سریع میرن خونه باباشون! البته اگه هم میخواسن برن نمیشد، پدرشون خرج اضافه نداش، ما حتی بشقاب وقاشق هم نداشتیم وحالا انقد دارن که الکی تو کمدشون گذاشته! ما با سختی زندگی کردیم ولی من به پسرام گفتم زنتون رو سختی ندید، حقم ندارید بزنیدش!
بعد هم نگاهی به من وخواهرم که چند دقیقه میشد به جمعمون اضافه شده بود کرد وگفت: تو زندگیتون صبر داشته باشید.
مادربزرگ راست میگوید؛ زندگی الان شده پر از تجملات، چشم وهم چشمی ها وچیزهایی که شاید اضافه باشد وفقط مایه دردسر پدرومادر ودیگران است.(البته نه اینکه تفریط کنیم وعرف راهم در نظر نگیریم). آن زمان چیز زیادی نبود ولی ایمان و محبتها بیشتر بود. روابط خانوادگی بیشتر وصمیمی تر بود.
گاهی فکر میکنم: درسته الان هم زندگی به تناسب سختیهای خودش رو داره ولی آیا من میتونستم با اون شرایط زندگی کنم و گله هم نکنم؟(خدایا شکرت!) چون تو اون زمونه هم بودند افرادی که زندگیهای بهتری داشتند.
میشود بر مشکلات صبر کرد،میشود محکم وبا اراده بودآن هم در برابر سختیهای راه طلبگی که چه شیرین است تحمل سختی راهِ امام غریبمان، میشود از چیزهایی که ضروری نیستند چشم پوشید، میشود حتی به دیگران کمک کرد تاسختی زندگی را کمتر حس کنند وهمه طعم آرامش را بچشیم، آرامشی که در پس لبخند خداست. زندگی ارزش غصه ندارد؛ میگذرد… .

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.