جا مانده

هربار موسم پیاده روی اربعین میشد، فقط تصاویر را از تلویزیون نگاه میکرد با آرزویی در دل که کاش من هم در بین آنها بودم.
هیچ نمیتوانست تصور کند چه حسی دارد در بین جمعیت عاشقان، پیاده، با تمام سختیهای راه بروی برای رسیدن به دیار عشق.
یا چه لذتی دارد حتی بایک لیوان آب کنار جاده به انتظار بایستی تا آن را بدست عاشق تشنه لبی برسانی فقط به عشق او، شاید توراهم در جمله خدمتگزارانش ثبت کند.
فکری کرد که باید سبک دل بروم؛ حلالیت بگیرم از دیگرانی که حقی به گردنم دارند، باید دل را پاک کنم؛ مگر میشود با دلی چرکین به دیدار پاکترین رفت؟
احساس میکرد با کاروان زینب عازم کربلاست، از شام تا کربلا. اگر آن روز نبود حالاکه بود،هنوز هم میتوانست یاریگر زینب باشد، تسلای دل او باشد.
میتوانست با حجابش،عفافش وبیان معارف اهل بیت، زینبی شود. حتی از همین راه دور وحتی جدای از خیل #یاوران_زینب(س).
حال که فقط دلش را روانه میکرد و #با_پای_دل زائر بود،باید با دل پاک میرفت.
کوله بار عشقش را گوشه ای گذاشت،اشکهایش سرازیر شد و به تصاویر تلویزیون زل زد به انتظار سالی دیگر؛
باز هم اربعین شده بود ولی زائرش نبود…

#به_قلم_خودم

کلاف سردرگم

#به_قلم_خودم

نخ کاموا گرفته بودم برای بافتن کیف دستی کوچک. گفتم نخش را زودتر بپیچم، بدون توجه به کلاف نخ فوری برش داشتم و با خواهرم مشغول کشیدن نخ از دل کلاف و پیچیدنش شدیم وهمین بی توجهی کوچک کار دستمان داد ونخ ها درهم گره خورد. پیچیدن کلاف که به آسانی انجام میشد چند ساعت وقت من ومادر وخواهرم را گرفت تا گره ها را باز کنیم و نخ را بپیچیم؛ هر چند در این میان کلی به کارهای خودمان میخندیدیم، نخ ها دور دستم پیچیده بود،گفتم حالا باید دست خودم را از لابلای نخ نجات بدهم 😅
چند بار گفتیم اصلا قیچی بگذاریم و بچینیمش وخلاص، اما باز گفتیم با #فکر و #صبر و #حوصله بازش کنیم.
گاه گاهی هم متوجه نمیشدیم که چطور نخ ها خود بخود باز میشوند،انگار کسی فرمان میداد شیطنت بس است.
وبالاخره هم موفق شدیم و بر گره های شیطان که مدام درهم میپیچیدند پیروز شدیم 💪
به این فکر کردم که #زندگی ماهم مثل یک کلاف است که باید آرام وبا قاعده آن را بپیچیم و زیبا تحویل دهیم اما گاهی یک سهل انگاری کوچک چنان گره و گره هایی وسط زندگی می اندازد که…
میشود قیچی گذاشت واز همانجا زندگی راقطع کرد وبگذاریم گره ها پیروز شوند؛ و میشود باصبر و درایت و کمک از دیگران قاعده باز کردن گره را یافت و هرچند سخت ولی آرام آرام تمام گره ها را باز کنیم و بدانیم قدرت برتری هست واگر #توکل کنیم وبه او ایمان داشته باشیم گاهی گره ها را آنطور که نمیفهمیم باز میکند.
این انتخاب خودمان است که به #مشکلات بفهمانیم مومن کم نمی آورد اگر صبر و توکل داشته باشد. یا اینکه بگذاریم زندگیمان را بازیچه قرار دهند.
و درصورت #انتخاب درست است که لذت زندگی را میچشیم. :)

دلم گرفته ای خدا

#به_قلم_خودم

#حرف_دل

خدایا! دلم گرفته…
میگن وقتی دلت میگیره وقتشه با خدا خلوت کنی
خدایا! خسته شدم، از آدما، از زندگی، از روزگار، و از خودم، خودم و خــــودم…
خودم رو گم کردم، آرامشم رو گم کردم، تو رو گم کردم…
چه دنیای بی رحمی!
قرار نبود که من اینجا تنها باشم؛ قرار نبود سردِ سرد بشه. آره میدونم قرارم نبود من بد بشم، قرار نبود ناراحتت کنم…
اما خدای من! من بنده ضعیف و خطاکار وفراموشکارم؛ تنها امیدم به فضل و رحمت توست، اگر ازمن دریغ کنی من هیچم.
دستم رو رها نکن، در این کوره راه زندگی، که دستان تو رو کم دارم.
راهم کج میشه اگه سر دوراهی ها نور فانوست نباشه، آخه راه تاریکه و خودم باعثش شدم اما نمیخواستم اینجوری بشه.

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

خدایا! آدما یه روز وارد زندگیمون میشن وبعد میخوان برن، درست وقتی بهشون نیاز داری؛ چرا؟؟؟
اصلا انگار وقتی هستند اونا رو نمیبینیم وبعد دلتنگشون میشیم!
چرا همه درگیر گرفتاریهاشون میشن وگاه همدیگه رو یادشون میره؟
اصلا کاش به آدما نیازی نداشتیم! ولی نه اونطوری هم زندگی خوب نبود!

آهای آدما قدر لحظه های زندگی و داشته هاتون رو بدونید، اطرافیان رو ببینید ومحبت رو دریغ نکنید؛
فقط یه نگاه به دستان پدر و مادر که برای شما زحمتها کشیده واینکه چشم براه هستند، یه نگاه به چشمای کودکی که جز شما تکیه گاهی نداره ویه نگاه به دوستی که دلش به بودن شما خوشه یه نگاه به…
نگید من!…اون!…شاااید!!! که ناگهان چقدر زود دیر میشود

خدایا هرچی صدا زدم هیــــچ جوابی نشنیدم، این سکوت آزار دهنده اس؛ فقط میدونم که دیگه خجالت میکشم ازت چیزی بخوام یا باهات حرف بزنم، اما فقط تو آرومم میکنی، همینکه خلوت میکنم آرامشی به وجودم میریزی که الا بذکر الله تطمئن القلوب
حیف که من باز هم خرابش میکنم.
خدایا، خدایا، خدایا، آمادگیش رو ندارم ولی میشه منا ببری، تا بیشتر ازین کارنامم رو سیاه نکردم؟
خسته ام؛ نمیخوام ناشکری یا گله کنم، فقط درد دلما پیشت آوردم، فقط
دلم گرفته ای خـــداااا

انتظار فرج

#یاران_امام_زمان

#تفسیر_هود_آیه_80

#انتظار_فرج
در روایت داریم: اَفضلُ العباده انتظارُ الفرج.
“انتظار فرج بزرگترین عبادت است”
چون بزرگترین اثر تربیتی را در شخص منتظر دارد. کسی که انتظار امام زمان را میکشد،سعی میکند خود را به آن حضرت نزدیک کند واعمال ورفتارش را درست کند. حسادت،کینه،نفاق وکارهای خلاف را از خود دور کرده وخود را به فضایل اخلاقی آراسته کند.

#التماس_دعا

📚 #گفتار_معصومین

#آیت_الله_مکارم_شیرازی

ویژگی یاران امام زمان

#یاران_امام_زمان

#ویژگی_یاران_امام_زمان

#تفسیر_هود_آیه_80

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه80هود 3ویژگی برای یاران حضرت ذکر کردند:انّ الرَجلَ منهم یُعطی قوهَ اربعین رجلاً و انّ قلبَه لَاَشدَّ مِن زُبَرِ الحدید و لو مرّوا بِجبالِ الحدید لَقَطعوها(بحارالانوار،ج52،ص125)
١- یکی از آنها به اندازه 40 انسان قدرت دارد. قوت از نظر مدیریت،ایمان،تقوا،علم ودانش
٢- قلب آنها یعنی اراده،شجاعت وشهامتشان مثل آهن محکم و شکست ناپذیر است.
٣- اگر از کوه های آهن بگذرند،آنها رادرهم میشکنند.

باید همینگونه باشد چرا که آنها میخواهند دنیا را دگرگون کنند . این اشتباه است که کسی خیال کند همه کارها با اعجاز ودعا انجام میشود؛ بلکه از اسباب ظاهری وآدمهای لایق وشایسته نیز کمک گرفته میشود.
یار آن حضرت بودن #خودسازی میخواهد وباید نیروی علم،ایمان وایثار را درخود زنده کنیم تا لیاقت حاصل شود.

#ادامه_دارد

📚 #گفتار_معصومین

#آیت_الله_مکارم_شیرازی

یاران امام زمان

#یاران_امام_زمان

#تفسیر_هود_آیه_80
قال لوط علیه السلام: لَو انّ لِی بِکُم قُوّه اَو اوی الی رکن شدید(هود؛80)
قرآن از زبان حضرت لوط میفرماید: ای کاش در برابر شما قدرتی داشتم یا تکیه گاه وپشتیبان محکمی در اختیار من بود.
هنگامی که مهمانانی از فرشته نزد لوط آمدند در حالیکه حضرت هنوز آنها را نمیشناخت، عده ای برای مزاحمت مهمانان به آنجا آمدند.حضرت ناراحت شده وفرمود: ای کاش قدرتی داشتم وشمارا در هم میکوبیدم.
در ذیل این آیه حدیثی درمورد#یاران_امام_زمان آمده.
راوی از تفسیر این آیه پرسید،امام صادق علیه السلام فرمود: لوط آرزو میکرد یکی از یاران مهدی در اختیار او باشد. وسپس3ویژگی برای آنان ذکر کرد…

#ادامه_دارد

📚 #گفتار_معصومین

#آیت_الله_مکارم_شیرازی

میشود...

#به_قلم_خودم
امروز که از حوزه برگشتم، مادربزرگم خانه ما بود و داشت از خاطراتش میگفت؛ روزهای اول زندگی2نفره شان.
کنارشان نشستم وغرق شدم در دنیای جوانیِ مادربزرگ…
مادربزرگ از شروع زندگیشان گفت که با هیچ بود؛ واقعا با هیچ!
خدابیامرز پدربزرگم موقع ازدواج چیزی نداشت، حتی خانه. فقط یک زمین!
کارش هم کشاورزی بود در حد خودش نه اینکه محصولات زیادی بفروشد و صادر کند و… .
مادربزرگ راهم دست خالی راهی خانه بخت کرده بودند؛ فقط با چند دست لباس که به گفته خودش از پول قالیهایی که دردوران شیرین کودکی ونوجوانی بافته بود، برای خودش خریده بود.
کم کم پدربزرگ با زحمات شبانه اش خانه ای ساخت وبه آنجا نقل مکان کردند.
آن روزها حتی برق هم نداشتند.
مادربزرگ خودش گندم آرد میکرد ونان میپخت؛ نخ میریسید ولباس تهیه میکرد وکمک در کشاورزی ودامداری، وکارهای معمول خانه، درکنار اینها امر خطیر مادری را نیز عهده دار بود؛ آن هم نه مثل دوره ی حالاکه فوقش 2تابچه باکلی ناز وادا!
بزرگ کردن8فرزند با آن سختیها.(که من فکر میکنم الان که وسایل بروز نصف زحمات خانه داری را میکشند،میشود باداشتن بچه وکارها درس هم خواند ;) )
الان از آن8بچه،6تا باقی ماندند.یکیشان در آغازین سالهای مدرسه بر اثر بیماری ازدنیا رفت، وکوچکترین فرزندش هم در سن17 سالگی به شهادت رسید. زمانیکه فقط8ماه بود طعم شیرین عمو شدن راچشیده بود!(البته خواهر بزرگم نه من 😬 ) وتازه یکسال از مرگ پدرش میگذشت و او هم از زندگیش گذشت… .
مادربزرگم میگفت: ما قدیمها اینجوری زندگی کردیم، اگه هم شوهرمون میزدمون هیچی نمیگفتیم ولی حالا سریع میرن خونه باباشون! البته اگه هم میخواسن برن نمیشد، پدرشون خرج اضافه نداش، ما حتی بشقاب وقاشق هم نداشتیم وحالا انقد دارن که الکی تو کمدشون گذاشته! ما با سختی زندگی کردیم ولی من به پسرام گفتم زنتون رو سختی ندید، حقم ندارید بزنیدش!
بعد هم نگاهی به من وخواهرم که چند دقیقه میشد به جمعمون اضافه شده بود کرد وگفت: تو زندگیتون صبر داشته باشید.
مادربزرگ راست میگوید؛ زندگی الان شده پر از تجملات، چشم وهم چشمی ها وچیزهایی که شاید اضافه باشد وفقط مایه دردسر پدرومادر ودیگران است.(البته نه اینکه تفریط کنیم وعرف راهم در نظر نگیریم). آن زمان چیز زیادی نبود ولی ایمان و محبتها بیشتر بود. روابط خانوادگی بیشتر وصمیمی تر بود.
گاهی فکر میکنم: درسته الان هم زندگی به تناسب سختیهای خودش رو داره ولی آیا من میتونستم با اون شرایط زندگی کنم و گله هم نکنم؟(خدایا شکرت!) چون تو اون زمونه هم بودند افرادی که زندگیهای بهتری داشتند.
میشود بر مشکلات صبر کرد،میشود محکم وبا اراده بودآن هم در برابر سختیهای راه طلبگی که چه شیرین است تحمل سختی راهِ امام غریبمان، میشود از چیزهایی که ضروری نیستند چشم پوشید، میشود حتی به دیگران کمک کرد تاسختی زندگی را کمتر حس کنند وهمه طعم آرامش را بچشیم، آرامشی که در پس لبخند خداست. زندگی ارزش غصه ندارد؛ میگذرد… .